بی نشون:)

من گناهِ בلِ בیوانـہ ے خوـב مے בانم...

تبلیغات تبلیغات

بلاتکلیفی...

بلاتکلیفی مثل رقصیدن روی آبه‌... اینکه صبح چشماتو باز میکنی،نمیدونی امروز همونی میشه که میخوای یا نه... اینکه،به یه عکس خیره میشی تا همه حس دلتنگی تو،ببره سمتش.. اینکه،نمیدونی اینجایی که هستی،تقدیرته یا به صلاحته... مثل خود مرگه...! حالا فکر کن،با کسی باشی که ندونی آویزونشی یا دلیل زنده بودنش! ندونی،دوست داره یا ترحمِ! ندونی،تویی فقط یا چند نفرم اونو شریک ان! بدترش اینکه ندونی،بمونی یا بری...! بمونی،داریش! حتی از دور...
ادامه مطلب

احساس تنهایی...

در این شهر کسی هست که احساس تنهایی میکند کسی که در این هیاهو میگردد گویی چشم انتظار است منتظر یک صدا،یک لبخند،بوی یک عطر خاص و شاید هم یک آغوش آغوشی که گرمایش تا مغز استخوانت را بسوزاند نه،انگار همه این حس را دارند،همه میان انبوه جمعیت چشم به راه یک نفر هستند،ولی آن یک نفر هر یک نفری نیست،منظورم همان یک نفری است که حضور ندارد،همانی که نزدیک است ولی دور،همانی که ماننده تمام نبودن ها و نداشتن ها غیر قابل دسترسی است...
ادامه مطلب

خوب بودن یا خوب موندن؟؟؟

یادمه هشت سالم بود... یه روز از طرف مدرسه بُردنمون کارخونه تولید بیسکوئیت! ما رو به صف کردن و بردنمون تو کارخونه که خط تولید بیسکویت رو ببینیم. وقتی به قسمتی رسیدیم که دستگاه بیسکویت می‌داد بیرون، خیلی از بچه‌ها از صف زدن بیرون و بیسکوئیتایی که از دستگاه میزد بیرون رو ورداشتن و خوردن...! من رو حساب تربیتی که شده بودم می‌دونستم که اونا دارن کار اشتباه و زشتی میکنن، واسه همین تو صف موندم ولی آخرش اونا بیسکوئیت خورده بودن و منی که قواعدو رعایت کردم هیچی نصیبم
ادامه مطلب

از امروز...

از امروز پشت دستم را داغ کرده ام که دیگر مهربان نباشم... وقتی همه نامهربانند و بی انصاف، مهربانیِ آدم بدجور توی ذوق می زند...! تصمیم گرفته ام تافته ی جدا بافته ی این جماعت نباشم... دیگر مهربان نخواهم بود.. بامردمی که سادگی ام را پایِ زرنگیِ خودشان می گذارند.. افتاده نخواهم بود.. با مردمی که خاکی بودنم را ، سوژه می کنند تا مرا یک آدمِ معمولی خطاب کنند، تا ارزشم را زیر سوال ببرند... از امروز آدمی می شوم شبیه همه ی آدمها می دانید؟ من مغرور بودن را ترجیح می
ادامه مطلب

وبلاگ های پیشنهادی

جستجو در وبلاگ ها